سید پارسا حجازی پژوهشگر موسسه مطالعات جهان معاصر |
سالهاست که مناظرات نظری بسیاری در میان مکاتب نظری روابط بینالملل وجود دارد. فارغ از اینکه هر مکتب تا چه میزان قدرت تبیینی بهتری در تاریخچه روابط ملل دارد، امروزه آنچه بیشتر موردتوجه صاحبنظران است، طیفی ترکیبی از تمام مکاتب است که در کمال تعجب مرز مشخصی میان آنها قابلمشاهده نیست؛ لذا آنچه امروز از قدرت تبیینی و تکوینی بهتری برخوردار است، نه یک نظریه بلکه ترکیبی هماهنگ از آنها در جهت تحلیل رفتار بازیگران است. مشکل اصلی اما زمانی به وجود میآید که با متوسل شدن به یک نظریه خاص در جهت تحلیل مسائل قدم برداریم. در این یادداشت تحلیلی با وام گرفتن از نظریات مرشایمر، تلاش بر آن است که نقصها و مشکلات بررسی روابط بینالملل از دیدگاه صرف لیبرالیسم بهاختصار بیان شود. در این نوشته، لیبرالیسم بهمثابه آهنگری عمل میکند که تکتک حلقههای زنجیر مرگ خود را از دل آتشی بیرون میکشد که خود سازنده آن است و درنهایت با همان زنجیر خود را خفه میکند. گزارهای آشنا و مشخص درنتیجه گیری پایانی این یادداشت قابلفهم است: پیگیری سیاست خارجی لیبرال درنهایت باعث تضعیف سیاست داخلی مبتنی بر لیبرال دموکراسی میشود.
وقتی از سیاست خارجی لیبرال سخن به زبان میآید، اولین جهتگیری قطبنما سمت غرب را نشانه میرود؛ از رؤیاهای تشدد حکومتهای لیبرال دموکرات در خاورمیانه بیثبات و قطعهقطعه شده با مرزهای تصنعی سایکس-پیکویی گرفته تا بوق شیپور دفاع از حقوق عینی بشریت؛ همه و همه در زیر پرچم به خون آغشته شده سیاست خارجی لیبرال قدم برمیدارند.
سیاست خارجی لیبرال مجبور به فریب اذهان عمومی است؛ در کشور لیبرال دموکرات مجاب کردن عامه مردم به حمایت و شرکت در جنگ در شرایطی که اصلیترین نیاز آنها یعنی نیاز به بقا را مخدوش میکند بسیار دشوار است؛ لذا دولتهای لیبرال دموکرات با حجم قابلتوجهی از رسانههای خصوصی مبادرت به بازاریابی سیاسی در جهت شکل دادن به حمایت عمومی از جنگ میکنند. از طرفی نظریات مبتنی بر دولت نگهبان شب (دزدگیر و میانجیگری) به نظر نمیرسد در مردم وفاداری ملی خاصی را تبیین کند؛ بهعبارتدیگر ملیگرایی عموماً در حدی نیست که به مشوقی برای شرکت در جنگی بدل شود که حکومت آن را ٢ هزار مایل خارج از مرزهایش شروع کرده. اگر از دروغهای صریح بگذریم؛ نهایتاً دولت لیبرال مجبور به گفتمان سازی مبتنی بر بزرگنمایی تهدیدات خارجی و تحریفات تاریخی است؛ تا بلکه بتواند اذهان عمومی را در راستای حمایت از جنگهایی که ماهیت حقیقی تدافعی ندارند، برانگیخته کند.
جا افتادن فرهنگ سیاسی مبتنی بر فریب و پنهانکاری، یک فضای مسموم غیرقابلپیشبینی را برای سیاستگذاران (حتی در بین خودشان) ایجاد میکند؛ که نتیجه آن شاید حتی گذار از لیبرال دموکراسی به یک نظام رادیکال استبدادی باشد که بنیانهای زیبا و مثبت لیبرال را سلاخی میکند. گذاری دردناک که خود معلول لیبرالی بودن در سیاست خارجی است. درگیری لیبرالها در جنگهای بی توجیه بهانهای برای آنهاست که به اسم شرایط جنگی، انواع آزادی را که خود مبلغان آن هستند زیر پا بگذارند. از نظارتهای سایبری شدید تا سرکوب مخالفان داخلی و ترورهای سیاسی که بر اساس کلیشههای امنیتی (مثل ارتباط مسلمانان با تروریسم) برساخته شدهاند؛ حال یک کبوتر سفیدروی شاخههای درخت زیتون، به یک دولت پلیسی بدل میشود.
دولت لیبرال تا جایی پیش میرود که یکی از اساسیترین اصول خود، یعنی شفافیت و پاسخگویی را وقتی “بطلبد” در آسیاب رسانهای منهدم میکند. زمانی هم که نخبگان چیزی راجع به یک سیاست خارجی خاص ندانند مخالفتی با آن نمیکنند. در ادامه رسانهها واقعیتی را منعکس میکنند که فروش بیشتری در برانگیختن احساسات مردم داشته باشد. بازاریابی سیاسی به این معنی پیش از پخش خبرهای سیاست خارجی انجام میگیرد تا تمایلات و جانبداریهای اذهان عمومی از قبل درجایی قرار گیرد که لازم است. صداهای مخالفت معدودی هم از گوشهکنار شنیده میشود که در حالت معمول به شکلی در انزوا خاموش میشوند و سر بهجایی ندارند.
نتیجه آنکه پیگیری یک سیاست مبتنی بر لیبرالیسم در داخل گرچه خالی از ایرادات خود نیست اما به قطع نشان داده است که نیکوتر از موارد بدیل خود بوده؛ اما زمانی که فرمولی مبتنی بر سلسلهمراتب و قانون را در نظامی فاقد قدرت فائقه (که حداقل در شرایط فعلی نمیتوان آن را متصور بود) پیاده میکنید، تکتک این موارد به عللی برای اضمحلال لیبرالیسم در درون مرزهای ملی بدل خواهند شد. میتوان گفت سیاستهای خارجی لیبرال با اعتقاداتی همچون گسترش و صدور دموکراسی جفرسونی و حقوق عینیت بخشیده شده جهانی بشری؛ حلقههای زنجیر گردن خود را درون آتش مفروضات خود همانند یک آهنگر، بیخبر از ماجرا میسازد.