جنگ اوکراین و روسیه که وارد دومین سال خود شده، بیش ازآنچه که انتظار میرفت به طول انجامیده است. هرچند دولتهای غربی حمله روسیه به اوکراین را قبل از وقوع آن احتمال میدادند و نشانههای آغاز آن را زیر نظر داشتند، اما چنانکه روسیه ادعا کرده بود، آن را یک عملیات ویژه نظامی برآورد میکردند و نه یک جنگ نظامی تمامعیار! این تصورات حداقلی و ناتوانی از پیشبینی مختصات این جنگ، موجب آن شده است که باوجود حمایتهای اقتصادی و نظامی قابلتوجه غرب از اوکراین، این کشور نتواند نیروهای روسیه را به عقبنشینی تا مرزهای پیش از ۲۰۱۴ وادار سازد و توجه تحلیلگران را به این مسئله معطوف کند که در شرایط کنونی، افزایش کمکهای نظامی و اقتصادی به کیف نمیتواند پیشرفت قابلتوجهی را برای اوکراین به ارمغان بیاورد و ادامه این کار تنها خسارتهای مالی و جانی را افزایش خواهد داد.
از سوی دیگر شدت تحریمهای اعمالشده توسط غرب پس از ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ روسیه را به کشوری تبدیل کرد که بیشترین حجم تحریمهای جهان را به خود اختصاص داده است؛ اما این اقدام نیز نتوانست اقتصاد روسیه را به میزان قابلتوجهی تحت تأثیر قرار دهد؛ زیرا کشورهای چین، ترکیه و هند جایگزین صادرات روسیه به اروپا و کشورهای آمریکای شمالی شدند. همچنین روسیه از ترکیه، هنگکنگ و امارات متحده عربی برای دور زدن تحریمها استفاده کرد، واردات خود را از چین افزایش داد و دارایی شرکتهای غربی را نیز مصادره کرد. در این میان سرعت اعمال تحریمها نیز کند بود و پوتین توانست با در پیش گرفتن سیاستهای جدید، بحران را به فرصت تبدیل کند.
درواقع سیاستهای غربی نهتنها به توانمندسازی اوکراین و عقیمسازی سیاستهای روسی کمک نکرد، بلکه اقتصاد اروپا را تحتفشار قرارداد و مثال آشکار آن، تحریم صادرات انرژی روسیه است که موجب افزایش قیمت نفت و گاز در کشورهای عضو اتحادیه اروپا شد. نقطهضعف تحریمهای غربی آن بود که بیشتر از بخش دولتی، علیه بخش خصوصی روسیه اعمال و موجب شد که لیبرالهای مخالف پوتین، نه به سمت اروپا که به سمت کشورهایی مانند اسراییل، ترکیه و امارات متحده عربی هدایت شوند و در حوزه داخلی نیز مجموعه تحریمها بر زندگی مردم عادی روسیه تأثیر قابلتوجهی نگذاشت و نتوانست موجب فشار افکار عمومی به پوتین برای توقف جنگ با اوکراین شود. تحریمهای غرب پیش از آنکه به اقتصاد روسیه آسیب بزند، موجب نزدیکی این کشور به کشورهای غیر غربی و حتی جلب اعتماد برخی روسهای مخالف پوتین به او شد.
با این نتایج، ادامه این جنگ، نهفقط موجب عقیم ماندن سیاستهای بازدارنده علیه روسیه بهویژه در بعد داخلی آن است، همچنین موجب افزایش میزان خسارات واردشده به اوکراین و بالا رفتن هزینههای غرب در پشتیبانی از این کشور میشود. همین امر موجب شده تا استراتژیستهای غربی در اندیشه برآورد بهتر و دقیقتر و حتی تغییر استراتژی خود باشند. در چنین شرایطی عقد یک قرارداد صلح میتواند بهترین گزینه برای توقف و یا پایان جنگ باشد. هرچند امضای یک پیماننامه صلح قابلاتکا نیز کار سادهای به نظر نمیرسد؛ زیرا پوتین پس از امضای معاهده مرزی بین روسیه و اوکراین در سال ۲۰۰۳ در کیف، با حمله به کریمه، حمایت از جداییطلبان دونباس، به رسمیت شناختن جمهوریهای دونتسک و لوهانسک و درنهایت حمله به اوکراین، نشان داد که بهراحتی میتواند هر معاهدهای را زیر پا بگذارد. از طرف دیگر روسیه به پشتوانه تبلیغات داخلی همچنان به ادامه جنگ تمایل دارد و آن را بهنوعی دفاع از خود در برابر تهدیدات ایجادشده جلوه داده و دلایل زیادی برای آن مطرح میکند. او با مصرف منابع لازم، آرایش اقتصادی خود را در حالت جنگی تعریف کرده و از اتفاق، برخلاف پیشبینی کارشناسان از عهده تأمین تسلیحات و مهمات جنگی برآمده است و مشکل قابلتوجهی برای ادامه این جنگ ندارد.
بنابراین شرایط، مناقشه جنگی روسیه و اوکراین از طریق مذاکره قابلحل نیست و باید به دنبال راهحل دیگری بود. گرچه از تغییر رژیم روسیه نیز میتوان بهعنوان راهحل بعدی نام برد، اما به نظر نمیرسد که این مورد بهطورجدی در برنامه دولتهای غربی جایی داشته باشد. هرچند پس از اقدامات پریگوژن چنین احتمالی بهصورت بسیار کمرنگ مطرح شد، ولی در این مورد هرگز نمیتوان بر روی توده مردمی جهت سرنگونی پوتین حساب کرد. شورش رهبر واگنر نشان داد که هرچند ممکن است مردم برای دفاع از پوتین اقدامی نکنند، اما حرکت قابلتوجهی نیز برای سرنگونی او انجام نخواهند داد. چنانکه علیرغم ابراز همدردی با پریگوژن، به فراخوان او جهت حرکت به سمت مسکو از طرف غیرنظامیان جواب مثبتی داده نشد؛ اما برداشت مهم دیگر از این شورش، آن بود که نشان داد اگر بخشی از ارتش روسیه طغیان کند، سایر بخشها در برابر آن واکنش جدی نشان نخواهند داد.
در جبهه معارضان احتمالی میتوان به اپوزیسیون روس اشاره کرد که بیشتر شامل روزنامهنگاران، روشنفکران و فعالان سیاسی است که به اصول لیبرالیسم باور دارند و حتی خواهان پیروزی اوکراین در جنگ با روسیه هستند؛ اما بیشترشان بهواسطه به چالش کشیدن سیاستهای حاکمیتی روسیه، یا ثروت و موقعیت اجتماعی خود را ازدستداده، یا تبعیدشده و اغلب به تحلیلگران و نه بازیگران سیاسی تبدیلشدهاند که برای تغییر دولت نمیتوان بر روی آنها حساب کرد. از سوی دیگر خدمات عمومی بیشترین سوددهی و درآمد را در روسیه دارد و به همین دلیل اغلب بروکراتها از دولت پوتین حمایت میکنند. همچنین اعضای عالیرتبه ارتش بهواسطه منافعشان به پوتین وفادار هستند، هرچند این موضوع در رابطه با ژنرالهای سطح متوسط صادق نیست. طبقه بازاریان و تجار نیز یکی از ستونهای دولت پوتین محسوب شده و بیشتر آنها در زمره وفاداران دولت قرار دارند؛ بنابراین سرنگونی پوتین، کاری ساده و قابلدسترس برای پایان دادن به جنگ نیست.
بااینحال شاید راهحل عمده پایان دادن به جنگ روسیه و اوکراین از نظر غرب، تضمین امنیت اوکراین توسط نیروهای ناتو باشد تا این کشور بتواند بهصورت یکجانبه اعلام آتشبس کند. در این صورت اوکراین از امنیت لازم برخوردار خواهد شد و زلنسکی میتواند ادعا کند که استقلال کشورش را حفظ کرده است. از طرف دیگر روسیه نیز میتواند با توجه به اینکه بخشی از زمینهای اوکراین را در تصرف خود درآورده است، احساس رضایت کند. بااینحال بعید است که طرف روس عضویت اوکراین در ناتو را بپذیرد؛ زیرا اساساً جنگ فعلی به دلیل همین تمایل کییف آغازشده است.
دومین استراتژی که غرب میتواند در برابر روسیه اتخاذ کند، ایجاد شکاف در میان نخبگان روسی است که باید از طریق تحریمهای شخصی صورت بگیرد. ازیکطرف تحریم در مورد کسانی که مستقیم در جنگ شرکت داشتند و به پوتین وفادار باقی خواهند ماند، تشدید شود و از طرف دیگر در مورد افراد تأثیرگذاری که در غرب منافع حیاتی دارند، تحریمها برداشته شود و بدینصورت، شکاف و عدم اعتماد بین نخبگان روسی ایجادشده و به اختلافات داخلی دامن زده شود. درنتیجه درگیریهای داخلی توجه کرملین را به سمت خود جلب کرده و تمرکز دولت از روی جنگ با اوکراین برداشته میشود. گرچه باید به این نکته مهم توجه داشت که دولت پوتین، محکمتر و باثباتتر از تصور بسیاری از تحلیلگران غربی بوده و مقابله با او نیازمند یک استراتژی طولانیمدت و حسابشده است؛ بنابراین راهحل فوق نیز امکان اجرا ندارد.