کارگاه آموزشی نگرشی ساختاری به روابط ایران و آمریکا، در تاریخ ٩ اسفند به اهتمام موسسه مطالعات جهان معاصر و با تدریس دکتر ابراهیم متقی، استاد و رئیس دانشکده حقوق و علوم سیاسی در دانشگاه تهران برگزار شد. در این کارگاه آموزشی به مباحث مهمی همچون؛ ماهیت و ابعاد روابط ایران و آمریکا، تأثیر ساختار نظام بینالملل بر روابط ایران و آمریکا، چالشهای روابط دو کشور، پیامدهای تقابل و چشمانداز آینده روابط پرداخته شد. در ابتدای نشست چهارچوب موضوع در ۴ سطح تحلیلی ذیل جهت بررسی رفتار و سیاست خارجی کشورها در قبال یکدیگر مشخص شد.
- سطح تحلیل تاریخی
- سطح تحلیل روانشناختی
- سطح تحلیل اجتماعی
- سطح تحلیل ساختاری
دکتر متقی معتقد است، سطح تحلیلی تاریخی بیشتر در دیدگاه نظری رئالیسم در روابط بینالملل مطرح بوده و مبتنی بر آن است که تاریخ در سیر خطی خود، الگوهای یکسانی را در قالبهای متفاوت بازتولید میکند. از سطح تحلیلی تاریخی در متدولوژی مبتنی بر توصیف استفاده میشود؛ در رابطه با الگوهای تعامل میان کشورها میتوان گفت که استفاده از این روششناسی با توصیف الگوهای مکرر بین کشورها در سیر خطی تاریخ روابط آنها، سعی در تبیین و تحلیل روابط فعلی و احتمالی آنها در آینده خواهد کرد. در این رابطه میتوان گفت الگوی تعارض و بیاعتمادی مکرر بین ایران و آمریکا، ریشه در نقاط عطف تاریخی آنها دارد. برای مثال میتوان به نقش آمریکا در ایجاد بیثباتی و کودتا در دوران مصدق اشاره کرد. بهطور مشخص، نگاه تاریخی باور دارد که الگوهای تعامل گرچه در قالبهای متفاوتی روی خواهند داد، ولی همیشه محتوای آنها تکرار میشود. ایشان در ادامه به سطح تحلیل روانشناختی اشاره کردند. در رابطه با این سطح میتوان بیان داشت که اساساً، افراد و شخصیتها هستند که به الگوهای رفتاری کشورها و در سطح کلانتر به روابط بینالملل شکل میدهند. همچنین این نکته دور از ذهن نیست که جامعه توجه خود را، بیشتر از آنکه به راهبردهای خستهکننده سیاست خارجی معطوف کند، به دنبال شخصیتهای سیاسی و حواشی اطراف آنهاست. در سطح تحلیل روانشناختی، درنهایت سیاستها خود علت و همزمان معلول برداشتها و شناخت متقابل رهبران سیاسی هستند. در چنین سطحی میتوان گفت که تعارض و بیاعتمادی عمیق دو کشور ایران و آمریکا، ریشه در شناخت و برداشتهای رهبران دو طرف از یکدیگر دارد. لذا گرچه در مقاطعی از تاریخ روابط دو کشور، آنها به هم نزدیک شدهاند، اما جامعهپذیری سیاسی رهبران دو کشور و نحوه آموزش و شکلگیری شناخت و برداشتهای آنها از یکدیگر همواره با بیاعتمادی و تعارض همراه بوده است. در ادامه با بررسی سطح اجتماعی این نکته برجسته میشود که اساساً جوامع ایران و آمریکا و نوع نگاه آنها از خود و نقشی که برای خود قائلاند تا حدود زیادی تشابه دارد. با استناد به کتاب ایران قبله عالم گراهام فولر میتوان نتیجه گرفت که جامعه ایران همزمان عناصری از خودمحوری و خودبزرگبینی را درون خود نهادینه کرده است. برای مثال باوجود ضعف شدید پادشاهان در دوران قاجاریه، لقبی که به آنها نسبت داده میشد، قبله عالم بود؛ این موضوع خود ریشه در عدم درک جایگاه ضعیف پادشاه و برداشت بزرگبینانه از موقعیت خود دارد. همچنین مصادیق چنین موضوعی را بهطور مشابه میتوان در دوران پهلوی جستجو کرد. متقابلاً زمانی که به ریشههای شکلگیری جامعه ابتدایی و مهاجر ایالت متحده مینگریم عناصری از خودمحوری قومی (ethnocentrism) و دیدگاه اغراقآمیز نسبت به خود را مشاهده میکنیم. رؤیای آمریکایی و مفهوم شهری در بالای تپه که استناد به دیدگاه برتر نسبت به خود جامعه آمریکا دارند از مصادیق این موضوع است. نتیجه آنکه ریشههای شکلگیری جامعه آمریکا خود را محق و در مرکزیت جهان میداند. حال با در نظر گرفتن شرایط مشابه جامعهشناختی در ایران، میتوان بهراحتی تعارض و دافعه دو قطب مشابه را تبیین کرد. در دیدگاه ساختاری و سیستم محور در روابط بینالملل نیز نخست لازم است عناصر ساختاری ذیل را بشناسیم:
- بازیگر
- ساختار
- فرآیند
- ماهیت
در نگاه نو رئالیستی تضاد منافع و قدرت یک بازیگر با بازیگر دیگر، میتواند دلیل تعارض باشد. لذا شکلگیری کاملاً متفاوت منافع (متغیر وابسته به سیستم سیاسی) در دو کشور، اصلیترین منبع تضاد سیستمی در سطح بازیگران است؛ ولی این همهی یک موضوع نیست. اساساً با افزایش قدرت یک کشور دامنه فعالیتها و منافع بهاصطلاح ملی آن از حدود جغرافیایی منطقه فراتر میرود؛ مصادیق این گزاره را میتوان در تغییر سیاستهای انزواطلبی کشورهایی مثل ژاپن و ایالاتمتحده، پس از افزایش چشمگیر قدرت، مشاهده کرد. ایالاتمتحده با سطح قدرتی که در اختیار دارد، بهطور اجتنابناپذیری از گستره فعالیت برونمرزی بیشتری بهرهمند است و بهطور خلاصه هر زیرسیستم منطقهای در گستره فعالیت این کشور قرار میگیرد. متقابلاً ایران با فعالیتهای منطقهای خود بهطور مشخصی در مقابل منافع ملی تعریفشده ایالاتمتحده قرار میگیرد که خود میتواند ریشه تعارض باشد. در رابطه با ساختار سیستم بینالملل، محوریت مبحث نو رئالیستی در توجه آن به موازنه قوا خلاصه میشود. از این زاویه میتوان گفت که خصومت کشورها گاهاً میتواند نتیجهای از روند موازنه سازی منفی آنها نسبت به یکدیگر باشد. در موازنه سازی منفی، برخلاف موازنه سازی مثبت که تلاشها معطوف به افزایش توانایی درونمرزی یا ایجاد اتحادهای امنیتی است، تلاش بر آن است که کشور مقابل تضعیف شود. گرچه رویکرد ایلات متحده در قبال ایران با توجه به این سطح تحلیل همواره شامل الگوهای تعارضی نبوده است. برای مثال در دوران جنگ سرد آمریکا جهت جلوگیری از قدرت گیری بیشتر شوروی و موازنه سازی در مقابل این کشور باوجود تعارضات در سطوح دیگر، موافق قدرت گیری ایران بود. دکتر متقی در انتهای این کارگاه معتقد بودند که چالش اصلی جمهوری اسلامی در مقطع فعلی در سیاست خارجی، عدم درک درست از سیاست بینالملل و منطق عقلائی موازنه سازی میباشد که در شرایط فرهنگی و ساختار اجتماعی حاکم و نخبگان برآمده از آن، موضوعی دشوار خواهد بود.
تهیه و تنظیم: سید پارسا حجازی؛ پژوهشگر موسسه مطالعات جهان معاصر