نویسنده: امیرمختار رجبی
پژوهشگر موسسه مطالعات جهان معاصر
مقدمه
چشمانداز روابط بینالمللی در دوره ریاستجمهوری دونالد ترامپ، بازگشت قابل توجهی به روشهای مشابه استعمار در سیاست خارجی ایالات متحده را نشان داده است. این بازگشت به ایدئولوژیهای گسترشطلبانه، به وضوح در مواضع و اقدامات ترامپ نسبت به کشورهایی نظیر کانادا، کانال پاناما و گرینلند تجلی یافته است. مواضع او روایتهایی را احیا میکند که یادآور اهداف استعماری قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم هستند و سؤالات اساسی پیرامون استقلال، قانون بینالملل و پیامدهای اخلاقی چنین الگویی در جغرافیای سیاسی معاصر را مطرح میسازد.
در مرکز سیاست خارجی ترامپ، عقیده “آمریکا اول” قرار دارد که اگرچه به ظاهر برای تأکید بر منافع ملی طراحی شده است، اما با حسی از تهاجمیت همراه است که به دوران امپراتوریخواهی بازمیگردد. مواضع او درباره یکپارچهسازی مناطقی نظیر گرینلند و ادعای کنترل بر کانال پاناما، اعتقاد او به حقوق واجبالاجرای ایالات متحده برای ایفای نقش غالب در نیمکره غربی را نشان میدهد؛ ایدهای که به دکترین مونرو بازمیگردد و تاکنون مداخلات در آمریکای لاتین را به عنوان اقدامی برای جلوگیری از نفوذ اروپایی توجیه کرده است. ادعاهای ترامپ درباره ضرورت بازپسگیری این مناطق، حتی با استفاده از نیروی نظامی، اظهاراتی را ارائه میدهد که استقلال این کشورها را زیر سؤال میبرد.
کانادا؛ امپراتوریخواهی ترامپ
در ارتباط با کانادا، ادعای ترامپ مبنی بر اینکه این کشور باید به عنوان “ایالت پنجاه و یکم” آمریکا در نظر گرفته شود، به شدت از استقلال کانادا کاسته و آن را به عنوان ادامهای از ایالات متحده تعریف میکند. این نگرش، عدم احترام به هویت و حکومت کانادا را نشان میدهد و آن را به عنوان زیرمجموعهای تحت حکومت ایالات متحده تلقی میکند، نه به عنوان یک کشور مستقل. علاوه بر این، ادعاهای ترامپ درباره کمبود مشارکت نظامی کانادا، آن را به عنوان کشوری وابسته توصیف میکند که باید معیارهای آمریکایی را پیروی کند و ایالات متحده را به عنوان ناظر والد تعریف میکند، نه به عنوان شریک برابر.
کانال پاناما: بازگرداندن روایتهای استعماری
مواضع ترامپ درباره کانال پاناما نیز نشاندهنده تمایل او به استراتژی استعماری است. اظهارات او مبنی بر اینکه ایالات متحده با واگذاری کنترل این کانال در سال ۱۹۹۹ خیانت شده و اکنون در اختیار چین قرار دارد، به روایتهای تاریخی که برای توجیه ادعاهای ارضی از طریق تشویش و سرقت استفاده شده است، بازمیگردد. با وجود اینکه اداره کانال پاناما اعلام کرده است که هیچ حق ترجیحی یا ادعایی از سوی ایالات متحده برای عبور از این کانال وجود ندارد، ترامپ این واگذاری تاریخی را به عنوان ناکامی که باید اصلاح شود، توصیف کرده است؛ موضوعی که دوباره ذهنیت امپراتوریخواهی موجود در سیاست خارجی او را نمایان میسازد.
استفاده از نیروی نظامی به عنوان گزینهای برای بازپسگیری کانال، شباهتهایی به توجیههای دوران استعماری برای مداخلات نظامی تحت پوشش امنیت ملی دارد. با تأکید بر اهمیت کنترل این کانال برای امنیت ملی ایالات متحده، ترامپ روایتی را ادامه میدهد که یک کشور مستقل را به دارایی استراتژیک تقلیل میدهد و اصول حاکمیت خودمختار که باید تحت قانون بینالمللی احترام گذاشته شود، نادیده میگیرد.
گرینلند: جایزه نهایی استعماری مدرن
گرینلند نمونهای بارز از تمایل استعماری ترامپ است. ادعاهای صریح او مبنی بر تصرف الزامی این سرزمین توسط ایالات متحده به منظور تأمین منافع طبیعی و استراتژیک آمریکا، به طور کامل از زمینه تاریخی رابطه موجود گرینلند با دانمارک و آرزوهای آن برای افزایش استقلال چشمپوشی میکند. هنگامی که ترامپ اظهار میدارد که ساکنان گرینلند “میخواهند با ما باشند”، این نگرش خودکامه نشاندهنده نادیدهگرفتن استقلال مردم گرینلند و حق تعیین سرنوشت آنان است.
علاوه بر این، مواضع ترامپ که از استفاده از نیروی نظامی یا فشار اقتصادی برای دستیابی به این هدف سخن میگوید، یادآور فتوحات استعماری گذشته است که در آن حقوق جمعیت محلی در برابر آرزوهای امپراتوریخواهان نادیده گرفته شده است. ایده اینکه فشار نظامی یا اقتصادی میتواند برای تضمین کنترل بر منطقه دیگری توجیه شود، به طور مستقیم با الگوهای استعماری تاریخی همخوانی دارد. این نوع مواضع استقلال گرینلند را تهدید کرده و نشان میدهد که منابع آن تنها به دلیل تطابق با منافع ایالات متحده قابل استحصال هستند.
پیامدهای استعمارگری جدید
پیامدهای سیاست خارجی دونالد ترامپ، همراستایی او با رویکردهای استعماری در روابط جهانی را تأیید میکند؛ رویکردی که در آن ایالات متحده بر این باور است که میتواند بر کانادا، کانال پاناما و گرینلند تسلط یابد. با بهرهگیری از زبان تهاجمی و ادعاهای امپراتوریخواهانه، ترامپ اصول اساسی برابری، احترام به استقلال و حق تعیین سرنوشت که در نظم بینالمللی معاصر از اهمیت ویژهای برخوردارند، را به چالش میکشد. این اقدامات نه تنها خطر ایجاد فاصله میان آمریکا و متحدان سنتی این کشور را به همراه دارد، بلکه میتواند منجر به ناپایداری در روابط با شرکای دیرینه گردد. همچنین، این وضعیت نشاندهنده آن است که روندهای قدرت در سیاستهای جهانی هنوز تحت تأثیر الگوهای قدیمی و استعماری قرار دارند.