گیوم دووال
بدینوسیله به اطلاع میرساند که «غرب» به پایان رسیده است. این موضوع چه معنایی برای اروپا دارد؟
بازگشت دونالد ترامپ به قدرت در ایالات متحده، نشاندهنده پایان آنچه که به عنوان «غرب» شناخته میشد، یعنی اتحاد میان اروپای غربی و ایالات متحده، که در طول دو جنگ جهانی قرن بیستم شکل گرفت و در دوران جنگ سرد تثبیت شد، میباشد. سقوط دیوار برلین پیشتر این پیوند را تضعیف کرده بود، اما اکنون به نظر میرسد که این ارتباط بهطور دائم در حال گسستن است.
ایالات متحده سالهاست که تمرکز خود را به سمت آسیا و بهویژه چین معطوف کرده است. این روند تحت ریاستجمهوری باراک اوباما آغاز شد، که عملاً خروج از اروپا و مناطق همجوار آن را شروع کرد، بهویژه با تصمیم به عدم مداخله علیه بشار اسد در سوریه. حمایت قوی دولت بایدن از اوکراین بهطور موقت این روند را کند کرد، اما تردیدی وجود نداشت که این مسیر ادامه خواهد یافت.
فراتر از این تحولات ژئوپلیتیک و تحولات ژئواکونومیک زیربنایی، ریاستجمهوری ترامپ نشاندهنده شتابی قاطع و احتمالاً غیرقابل بازگشت در این روند است. تحت رهبری او، ایالات متحده بهطور علنی از ارزشهایی که زمانی میراث مشترک «غرب» را تعریف میکردند، فاصله گرفته است: دموکراسی، حاکمیت قانون، حقوق غیرقابل انتقال بشر، حق امنیت جسمی و اجتماعی، حقوق بینالملل و نظم چندجانبه مبتنی بر قواعد.
با این حال، در عمل، «غرب» اغلب از این آرمانها فاصله گرفته است. کشورهای اروپایی در طول جنگهای استقلال، رفتار ننگینی نسبت به مستعمرات و ساکنان آنها داشتند، در حالی که ایالات متحده در دوران جنگ سرد، بهراحتی از دیکتاتوریهای وحشی برای مقابله با اتحاد جماهیر شوروی حمایت میکرد، از سرنگونی محمد مصدق در ایران تا سالوادور آلنده در شیلی. دوران پس از جنگ سرد نیز بهتر نبود، همانطور که حمله فاجعهبار به عراق نشان داد.
مفهوم «اول آمریکا» پیش از ترامپ آغاز شده بود. ایالات متحده که زمانی حامی چندجانبهگرایی بود، منتظر ترامپ نمانده بود تا نهادهای جهانی را تضعیف کند. واشنگتن مدتها بود که سازمان ملل متحد، یونسکو و سازمان تجارت جهانی را مورد انتقاد قرار میداد و از تأمین مالی آنها خودداری میکرد. این کشور از تصویب اساسنامه دیوان بینالمللی کیفری خودداری کرده و صلاحیت دیوان بینالمللی دادگستری را رد کرده و از حمایت از پروتکل کیوتو نیز سر باز زده است؛ اقدامی که تلاشهای جهانی برای مبارزه با تغییرات آب و هوایی را حداقل بیست و پنج سال به عقب انداخت. دکترین «اول آمریکا» پیش از ترامپ وجود داشت.
تا کنون، شکاف میان عمل غرب و ارزشهای اعلامشده آن، منجر به رد صریح این اصول بنیادی نشده بود. هر دو اروپا و ایالات متحده این دوگانگی استاندارد را تحمل میکردند. با این حال، تحت رهبری ترامپ، ایالات متحده به شکافی قاطع با میراث روشنگری دست یافته است. به نظر میرسد که ترامپیسم یک تغییر پایدار در تاریخ آمریکا باشد.
توجه داشته باشید که اروپا نیز ممکن است به لیبرالیسمزدایی و اقتدارگرایی تن دهد. این تمایل، آرزوی جناح راست اروپاست که به دنبال بهرهبرداری از «اثر ترامپ/ماسک» میباشد، اثری که با منابع فناوری و مالی قابلتوجه تقویت شده است. مأموریت این جناح توسط جریان اصلی راست تسهیل میشود که بهطور فزایندهای ایدههای جناح راست را جذب کرده است. با این حال، افراطیگریهای ترامپ و ماسک و احتمالاً شکستهای آنها ممکن است تأثیر منفی بر رأیدهندگان اروپایی داشته باشد، همانطور که هیتلر و موسولینی در نهایت بیشتر بریتانیاییها، فرانسویها و آمریکاییها را در دهه ۱۹۳۰ از خود دور کردند، علیرغم حمایت قوی جناح راست در آن جوامع. پیش از ظهور ماسک، هنری فورد، پیشگام تولید انبوه خودرو، طرفدار پرحرارت نازیها و مدافع اتحاد ایالات متحده و هیتلر بود. او حتی نزدیک بود که بر اساس همین دیدگاه برای ریاستجمهوری ایالات متحده نامزد شود.
اگر اروپا در برابر موج ترامپیسم مقاومت کند، دموکراسی اروپایی خود را بهطور فزایندهای از ایالات متحده جدا خواهد یافت. واشنگتن نه تنها حمایت خود را در برابر سایر رقبا پس خواهد گرفت، بلکه ممکن است بهطور فعال خصمانه عمل کند و اروپا را در جبهههای دیپلماتیک، اقتصادی و حتی نظامی به چالش بکشد، همانطور که در اختلافات مرتبط با گرینلند مشاهده شد.
یکی از پارادوکسهای وضعیت کنونی این است که رهبری اروپایی که به شدت طرفدار اتحاد با آتلانتیک است، ممکن است ناچار به قطع ارتباط با ایالات متحده گردد. این پدیده بازگشتی کلاسیک در سیاست است. شارل دوگل، که بهواسطه حامیان الجزایر فرانسه به قدرت رسید، در نهایت استقلال الجزایر را اعطا کرد، نه سوسیالیستهایی مانند گی موله یا فرانسوا میتران. امروز، کایا کالاس و اورزولا فون در لاین ممکن است در موقعیتی بهتر برای قطع ارتباط با ایالات متحده نسبت به رهبران چپگرا باشند که غالباً به ضدآمریکایی بودن متهم میشوند.
شکستن محاصره با اتحاد با جهان جنوب
در این واقعیت جدید، اروپای دموکراتیک باید محاصره ژئوپلیتیک خود را با ایجاد اتحادی با جهان جنوب ــ شامل برزیل، آفریقای جنوبی، هند، اندونزی و دیگر کشورها ــ برای مقابله با فشارهای رقابتی ایالات متحده تحت رهبری ترامپ و محور شی-پوتین بشکند. چنین اتحادی به اروپا کمک میکند تا از انزوا جلوگیری کند، نظم چندجانبه مبتنی بر قواعد را حفظ نماید و وابستگی فناورانه خود به چین و ایالات متحده را کاهش دهد.
چندین کشور اروپایی پیشتر روابط دیرینهای با کشورهای جهان جنوب برقرار کردهاند که عمدتاً ناشی از تاریخ استعماری آنان میباشد. با این حال، این روابط همچنان به شدت تحت تأثیر آن گذشته قرار دارند، همانگونه که در رویدادهای اخیر در ساحل و الجزایر مشهود است. بیش از شصت سال پس از فرآیند استعمارزدایی، لازم است که فراتر از این آسیبها حرکت کنیم. اتحادیه اروپا ــ و نه قدرتهای استعماری سابق نظیر فرانسه ــ باید پیشگام تلاشها برای ایجاد یک مشارکت جدید با جهان جنوب باشد.
این استراتژی مستلزم آن است که اروپا بر ترس از بیگانگان فائق آید، خیالپردازی «اروپای قلعه» که همگونی نژادی را حفظ میکند، رها کند و با آمریکای لاتین، مغرب و آفریقای زیرصحرا به عنوان شرکای برابر تعامل نماید. اروپا باید یک سیاست مهاجرتی منسجم را اجرا کند، تا غیراروپاییها را به تحصیل در این قاره تشویق نماید و با استقبال از هنرمندان و روشنفکران جهان جنوب، تبادل فرهنگی را تسهیل کند.
علاوه بر این، نیازمند افزایش سرمایهگذاری در خارج از مرزها است، حتی در شرایطی که اروپا با چالشهای عظیم داخلی مواجه است ــ از جمله نیاز به جبران عقبماندگی فناوری، گذار سبز و تقویت قابلیتهای دفاعی، همانگونه که گزارش دراگی بر آن تأکید کرده است.
در حال حاضر، اروپا بزرگترین ارائهدهنده کمکهای توسعهای در جهان است، اما این حمایت در میان کشورهای عضو آن پراکنده میباشد. به جای آنکه اجازه دهد چین و روسیه پس از برچیده شدن USAID بر جهان جنوب تسلط یابند، اتحادیه اروپا باید کمکهای توسعهای خود را در سطح فراملی هماهنگ نماید.
علاوه بر این، اروپا باید سهم خود را در تأمین مالی مسائل مربوط به تغییرات اقلیمی به طور قابل توجهی افزایش دهد تا بقای توافقنامه پاریس را علیرغم مخالفت ترامپ تضمین کند. در این زمینه، همکاری نزدیک با چین برای مقابله با موانع ایجاد شده توسط آمریکا همچنان ضروری است ــ اگرچه چنین رویکردی نیازمند تعهدات مالی عمده خواهد بود.
علاوه بر آن، اروپا باید به شرکای جهان جنوب خود کمک کند تا بخشهای صنعتی خود را توسعه دهند تا وابستگی دوگانه آنها و ما به چین و ایالات متحده برای مواد خام و قطعات حیاتی لازم برای گذار سبز و دیجیتال کاهش یابد. این امر باید رویکرد اروپا به توافقنامههای تجاری نظیر توافق مرکوسور را شکل دهد، علیرغم کاستیهای موجود.
با این حال، در حال حاضر، نیروهای بیگانههراس و ارتجاعی که طرفدار مقابله با جهان جنوب هستند، در اروپا در حال پیشروی هستند. سکوت اتحادیه اروپا در خصوص جنایات جنگی و نقض حقوق بینالملل در غزه، شرق اورشلیم و کرانه باختری از تاریخ ۷ اکتبر ۲۰۲۳، موقعیت آن را در سایر نقاط جهان بیشتر تضعیف کرده است.
اگر اروپا به سرعت این روند را معکوس نکند ــ و اگر در ماهها و سالهای آینده نتواند از افزایش خصومت جهان جنوب جلوگیری نماید ــ آیندهای برای اروپای دموکراتیک در جهانی که توسط ترامپ، شی و پوتین شکل گرفته است، وجود نخواهد داشت.
منبع: La Grande Conversation