محسن بیات
پژوهشگر موسسه مطالعات جهان معاصر
در دنیای امروز، سواد رسانهای به عنوان یکی از ضرورتهای زندگی دیجیتال شناخته میشود. با این حال، مسیر توسعهی این مفهوم در ایران تفاوتهای قابل توجهی با کشورهای توسعهیافته دارد. در حالی که در غرب، گسترش سواد رسانهای همزمان با فراگیری تلویزیون شکل گرفت، در ایران این فرآیند با ورود ماهواره و اینترنت به زندگی مردم شتاب گرفت. اولین انجمن سواد رسانهای ایران نیز با فاصلهای ۳۰ ساله نسبت به نمونه آمریکایی خود (تأسیس در ۱۹۷۸) در سالهای اخیر فعالیت خود را آغاز کرد. با این وجود، مسیر پیش روی این حوزه پر از چالشها و فرصتهای ناشناخته است.
امروزه آموزش سواد رسانهای نه تنها به عنوان یک مسئولیت اجتماعی، بلکه به عنوان ضرورتی فردی شناخته میشود. با این حال بررسی عملکرد نهادهای فعال در این حوزه نشان میدهد که آموزش سواد رسانهای در ایران از فقر ادبیات علمی رنج میبرد. بسیاری از منابع موجود، ترجمههای پراکنده از آثار خارجی است و کمتر شاهد تألیفاتی مبتنی بر تجربههای بومی هستیم.
در حوزه پژوهش نیز فقدان اساتید راهنمای متخصص و نبود پرسشنامههای استاندارد برای سنجش سواد رسانهای، دانشجویان را در انجام تحقیقات دچار سردرگمی کرده است. این در حالی است که ظهور فناوریهایی مانند هوش مصنوعی، نیاز به پژوهشهای عمیق و بینرشتهای را بیش از پیش ضروری ساخته است.
بر اساس اعلام نهادهای آموزشی، اهداف اصلی سواد رسانهای در ایران شامل تقویت تفکر خلاق و انتقادی، توانایی استفاده از فناوریهای اطلاعاتی، و ارتقای مهارتهای چهارگانه (دسترسی، تحلیل، ارزیابی و تولید محتوا) است. با این حال، بررسیها نشان میدهد که آموزش سوادهای مکمل مانند سواد عاطفی، ارتباطی، و مالی مورد غفلت قرار گرفته است. این در حالی است که سواد رسانهای بدون توجه به این ابعاد، نمیتواند جامعه نهادینه شود.
از سوی دیگر، ضعف نظام آموزشی در پرورش تفکر انتقادی و فلسفیدن، بنیان سواد رسانهای را سست کرده است. بسیاری از مربیان و والدین نیز فاقد مهارتهای لازم برای الگودهی به نسل جوان هستند؛ نسلی که مرزهای سنتی کودکی و بزرگسالی برای آنان با دسترسی بیحد به گوشیهای هوشمند محو شده است.
حتی اگر نهادهای مردمی و حرفهای به بهترین شکل عمل کنند، عوامل کلانی مانند نظام آموزشی تفکرگریز، و عدم هماهنگی میان نهادهای متولی (وزارت آموزش و پرورش، وزارت ارشاد، رسانه ملی و…) مانع تحقق نهضت سواد رسانهای خواهند بود. همچنین، اولویتدهی خانوادهها به آموزشهای غیررسمی مانند زبان یا موسیقی بر سواد رسانهای، چالشی فرهنگی است که نیازمند تغییر نگرش عمومی است.
برای عبور از این چالشها، نهادهای حاکمیتی باید با همافزایی، سیاستهای جامعی برای فرهنگسازی طراحی کنند و آموزش سواد رسانهای را از حاشیه به متن برنامههای ملی بیاورند. در پایان، تحقق سواد رسانهای در گروی خروج از رویکردهای نمایشی و حرکت به سمت اقدامات پایدار است. تنها با عبور از چالشهای ساختاری و تقویت همکاری میان دولت، جامعه مدنی و مردم میتوان امیدوار بود که ایران نیز همانند کشورهای پیشرو، شهروندانی منتقد، خلاق و مسئول در عصر رسانهها پرورش دهد.