انسان از دیرباز به پیشبینی آینده و فهمیدن و شکلدادن به تحولات آینده علاقهمند بوده است. این نگرانی از آینده به قدمت خود انسان است و از زمانی که انسان به عنوان موجودی فکرکننده و سخنور شناخته شد، همواره به جستجوی آینده پرداخته است. تفکر درباره آینده یکی از فعالیتهای مرکزی انسانها از آغاز تمدن بشری بوده است.
با این حال، انگیزه اولیه برای پیگیری مطالعات آیندهپژوهی تفاوت چندانی با گذشته ندارد؛ آنچه تغییر کرده است، ابزارها و نقشی است که مطالعات آیندهپژوهی از دغدغه شناخت آینده به دست آورده است. امروزه در عصری زندگی میکنیم که آینده دیگر شبیه گذشته یا حال نیست و نمیتوان آینده را با تقلید از گذشته یا حال پیشبینی کرد. از این رو، مطالعات آیندهپژوهی ضرورت بیشتری پیدا کرده است.
اهمیت مطالعات آیندهپژوهی اغلب از دو دیدگاه نادرست برداشت میشود: برخی فکر میکنند که این علم پیشبینیگر است، در حالی که داتور چنین دیدگاهی را بیارزش میداند. از طرف دیگر، برخی به طور کامل از هر نوع پیشبینی سرباز میزنند.
اگرچه آینده قابل پیشبینی نیست، اما نظریهها و روشهایی که آیندهپژوهان در سالهای اخیر توسعه دادهاند، مفید واقع شدهاند. به کارگیری نظریهها و روشهای مطالعات آیندهپژوهی به افراد اجازه میدهد آینده را به طور مفید پیشبینی کنند و آن را بر اساس ترجیحات خود شکل دهند.
مطالعات آیندهپژوهی دو جنبه دارد: پیشبینی و ساخت آینده. البته دیدگاه ساخت اجتماعی آینده از اهمیت بیشتری برخوردار است. این به معنای انکار نقش پیشبینی در مطالعات آینده نیست، بلکه با پذیرش انتقاد هیوم که مشاهده تکرار یک پدیده به تنهایی ضمانتی برای ادامه وقوع آن در آینده نیست، باید پذیرفت که بخشی از عناصر دخیل در ساخت آینده هنوز وجود ندارند و ناشناختهاند و حتی نمیتوان آنها را از پیش شناسایی کرد. علاوه بر این، آینده محصول عملکرد انسانی (عمدی یا غیرعمدی) است، بنابراین برونیابی ما بر اساس دانش گذشته و حال احتمال شکست دارد. در نتیجه، در بهترین حالت، پیشبینیها احتمالی، شرطی و نامطمئن هستند.
اگر حتی پیشبینیها اشتباه باشند، میتوانند مفید باشند. در حداقل سطح، یک پیشبینی نهایتاً اشتباه است، اما مردم از آن پیشبینی برای قانع کردن دیگران به فواید یک اقدام خاص استفاده میکنند و در نهایت، وقتی پیشبینی ارائه میشود، مردم با آن تعامل میکنند و آن بخشی از واقعیت میشود.
علاوه بر این، تحلیلها در فلسفه علم اغلب بر تقارن منطقی بین پیشبینی و توضیح تأکید میکنند و تنها تفاوت بین توضیح و پیشبینی این است که یکی بر گذشته و دیگری بر آینده تمرکز دارد. با این حال، وضعیت دانش علمی امروز ما این است که باید عدم تقارن در دانش ما در رابطه با حال و آینده را بپذیریم.
وقتی درباره آینده فکر میکنیم، تنها با دادههای کمی سروکار نداریم و نمیتوانیم از ابزارهای تجربی استفاده کنیم. میتوان گفت که وقتی با آینده سروکار داریم، دادههای آماری و شواهد گذشته ضروری هستند اما کافی نیستند. این به این دلیل است که شناخت واقعیت آینده نیازمند استفاده از دانش ضمنی متخصصان است و فرآیند آن در چارچوب یک فرآیند اجتماعی شکل میگیرد.
پیشبینی در مطالعات آیندهپژوهی مفهومی مبهم است، زیرا اجازه میدهد پیشبینیهای مختلفی از یافتهها ارائه شود. به عنوان مثال، میتوان از روش سناریو برای به دست آوردن آیندههای جایگزین برای یک عامل کلیدی استفاده کرد. اگر مطالعات آیندهپژوهی به عنوان یک علم دیده شود، یکی از اهداف آن پیشبینی دقیق خواهد بود که امکانپذیر نیست. زیرا علوم اجتماعی با عملکرد انسانی سروکار دارند و تقریباً مطمئن است که پیشبینی دقیق امکانپذیر نیست.
هدف عملی مطالعات آیندهپژوهی (به ویژه آیندهنگری) و هدف علمی آن یکسان نیست. مطالعات آیندهپژوهی درباره پیشبینی نیست، بلکه درباره تصمیمگیری است. علوم اجتماعی و مطالعات آیندهپژوهی به این موضوع میپردازند که تصمیمگیری، انتخابهای سیاستی و عمل اجتماعی را مؤثرتر، موفقتر و هوشمندانهتر کنند با تفکر درباره آیندههای جایگزین.
به طور کلی، میتوان گفت که هر دو جنبه مطالعات آیندهپژوهی، یعنی پیشبینی و ساخت همکارانه آینده مطلوب در میان آیندههای ممکن، مستقل از یکدیگر نیستند و پیشبینی آینده و پیامدهای آن بخشی جداییناپذیر از فعالیت مطالعات آیندهپژوهی است.
آنچه مطالعات آیندهپژوهی در نظر نمیگیرد، پیشبینی آیندهای اجتنابناپذیر و تکبعدی است. بنابراین، آنچه مطالعات آیندهپژوهی میتواند انجام دهد، استفاده از نظریهها، ابزارها و روشهای خود برای درک بهتر آینده، کنترل و فعالیتگرایی برای رسیدن به آینده مطلوب است.